بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

شهید محمد ابراهیم همت


http://site16.mbfs.cbo.ir/sites/default/files/field/image/1392/07/09/1212.jpg

شهید "محمد ابراهیم همت"..........
مخففت که کنم ، می شوی :
"ماه"
"ماه ایران تولدت مبارک"
1334/01/12

نظرات 2 + ارسال نظر
kosar1400 پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 01:34

سلام
منظورت از مخففت کنم مشوی ماه چیه

علیکم سلام
مخفف اسم محمد ابراهیم همت که حرف اولشون رو جمع کنیم می شود "ماه"
حالا این ماه خیلی معنی داره ماه روشنایی من در شب تاریک،ماه ملت ایران،ماه ملت که همه همت هستیم و خیلی ماه های دیگه که میشه برداشت کرد.

قطعه 44 پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 03:20

سلام علیکم و رحمت الله. آمین و سپاس.
سال نو بر شما و خانواده محترم هم مبارک و سرشار از تفضلات الهی.


*از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید.

*شهید محمد ابراهیم همت

علیکم سلام
انشاا... این تفضلات شامل حال شما هم گردد.
تشکر از هدیه ی زیبایی که فرستادید.انشاا... که نه فقط در کلام بلکه در عمل هم پیرو باشم.
انشاا... در سال فاطمی،سبک زندگیمان فاطمی شود.
این هم روزی ما از زندگی این بزرگوار
فرشتگان خدمتگزار فاطمه اند

سلمان به خدمت حضرت فاطمه علیهما سلام رسید. دختر گرامی پیامبر در حال آرد کردن جو با آسیای دستی بود. به خاطر کار زیاد،‌ دستش زخم شده بود و از دسته ی آسیا خون می چکید. حسین علیه السلام هم در گوشه ای از اتاق ها تنها مانده بود و از گرسنگی بی تابی می کرد.

سلمان از دیدن این صحنه سخت متاثر شد و با خود گفت:‌«چرا باید دختر عزیز رسول الله (ص) آن قدر کار کند که دستش زخم شود و در حالی که کودکش ناآرام است،‌باز هم به کار ادامه دهد.» او به فاطمه علیها السلام عرض کرد:‌ «ای دختر رسول خدا!‌ به اندازه ای که فعلاً‌ برایت کافی باشد آرد کرده ای. فضه هم که اینجاست،‌ از او کمک بگیر.»

- رسول خدا به من سفارش کرده که فضه یک روز در میان کار خانه را انجام دهد. نوبت او دیروز بود.

- پس بگذار من جو را آسیاب کنم یا حسین را برایت آرام سازم؟

- من حسین را بهتر آرام می کنم. تو جو را آسیاب کن.

سلمان تا هنگام نماز به فاطمه کمک کرد و موقع نماز به مسجد رفت تا به امامت رسول خدا نماز بخواند. پس از نماز، سلمان همه آنچه را که در خانه فاطمه دیده بود برای علی تعریف کرد. علی علیه السلام از شنیدن این ماجرا خیلی ناراحت شد و با چشمی گریان از مسجد بیرون رفت. اندکی بعد علی علیه السلام به مسجد بازگشت و با چهره ای شاد و خندان خدمت پیامبر رسید. رسول خدا پرسید:‌ «چرا می خندی؟» علی علیه السلام عرض کرد: «نزد فاطمه که رفتم،‌ دیدم او به پشت دراز کشیده و حسین و نیز در آغوش او خوابیده و سنگ آسیا هم بدون آنکه دستی آن را حرکت دهد می چرخد.»

رسول خدا لبخندی زد و فرمود:‌ « ای علی!‌ آیا نمی دانی خداوند فرشتگانی دارد که در زمین می چرخند و تا قیام قیامت به محمد و آل محمد خدمت می کنند.»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد