بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

شعر فاطمی(3)


به شب برآمد تا اینکه آفتاب کند
قیام کرد، قیامی که انقلاب کند
قیام کرد دلیرانه تا امامش را
برای اذن جهاد این چنین مجاب کند
چنان به پشت در خانه رفت تا مولا
به روی غیرت او بی گمان حساب کند
ز عمر اندک گل، مرگ باغبان حتمی ست
گلی که خواست بر این رفتنش شتاب کند
علی که لکه خون روی خاک ها دیده
دگر به خون دو دیده فقط خضاب کند
کمک کنید که بانو به خاک افتاده
در این مدینه کسی نیست تا ثواب کند؟!
چراغ هر شب افلاک روی خاک افتاد
و خاک غم به سر خویش بوتراب کند

هلال قامت بشکسته اش اگر کج بود
هنوز ماه رخش صورتی مفرج بود
به دست اگرچه علی وار ذوالفقار نداشت
شکوه حیدری اش فوق اوس و خزرج بود
طواف کرد همه عمر را به گرد علی
نظاره بر رخ مولا برای او حج بود
بهانه بود در و کوچه بنی هاشم
مدینه با گل بی خار مرتضی لج بود
دگر گذشته از این حرف ها ولی ای کاش
که نوک میخ در خانه اش کمی کج بود

نیامده ست بماند، شهیده خواهد رفت
کبوتر از دل لانه پریده، خواهد رفت
به عزم رخنه به شب بود اگر کفن پوشید
سپید آمد و وقت سپیده خواهد رفت
زنی که دین خدا استوار شد با او
دریغ و درد که اکنون خمیده خواهد رفت
زنی که دستش با تازیانه شد کوتاه
کنون که دست ز دنیا کشیده خواهد رفت
در آن زمان که مدینه به خواب غفلت خویش
میان بستر جهل آرمیده، خواهد رفت
و خواهد آمد روزی که راس دشمن او
به دست تیغ کج آب دیده خواهد رفت

*****     *****

شاعر: پیمان طالبی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد