بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

شهدا باز میگردند


http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/95-01/25/farhangnews_195370-551860-1460547469.jpg

وداع همیشه سخت است... وداع همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی رفیقت را با یک سربند " کلنا عباسک یا زینب س " به دل خاک بسپاری! دل بریدن همیشه سخت است... دل بریدن همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی از رفیق چندین ساله ات دل ببری ! آخرین بارها همیشه تلخند ...
 
حالا توفکر کن بخواهی برای آخرین بار محاسن مرطوب رفیق تازه شهیدت را بوسه باران کنی... شهید می رود ورفقایش هرکدام گوشه ای بی صدا اشک می ریزند ... و تو لا به لای اشکهایت به تکرار تاریخ فکر میکنی...به این فکر میکنی که گویی زمان به عقب بازگشته... به دورانی که هرهفته خانواده ای داغدار شهیدی می شوند ...
 
آری ... خاک این " شیعه خانه ی امام زمان علیه السلام " انگار نباید هیچگاه از پیکرهای به خون تپیده ی شهیدان خالی بماند...
 
انگار شهدای دفاع مقدس بازگشته اند تا پرچم را به دست شهدای مدافع حریم بسپارند.
 
 
زن و مردها ، پیراهن مشکی برتن و روی چهره غم دارند ... و صورتهاشان تبدار از داغی بزرگ... هنوز هیچکس نگریسته.. هنوز بغض هیچکس وا نشده... آسمان اما ، بی طاقت است... دانه های تسبیح باران از دستش رها شده و روی سرو صورت تب دار این جماعت فرو می ریزد ... وارد معراج میشوی و می بینی هرگوشه اش جوانی کز کرده و با بغض به روبرو خیره مانده است...
 
در چوبی باز و در بین هیاهوی ناله و فریاد ها ، مردی آرام و خمیده خمیده وارد میشود . و بی توجه به هجوم عکاسها و خبرنگاران و جوانهایی که زیر بازویش را گرفته اند ، رجز خوانی اش را آغاز میکند ! از سر بلندی می گوید ، از رو سپیدی ، از عاقبت به خیری ... و مدام به فرزند شهیدش افتخار میکند ... و من مبهوت از اینهمه صبر ! اینهمه درک ! اینهمه اعتقاد... فریاد ها که به آسمان بلند میشود ، نگاهت بی اختیار سمت در میرود ...تا شهید را بیاورند ... دیگر حال و هوای دلت دست خودت نیست ...هیچ نمی بینی ..هیچ نمی شنوی... درست مثل وقتی که سرت را به یکباره میان آب فرو کرده باشی... در خلاء مانده ای ...

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/95-01/25/farhangnews_195370-551869-1460547469.jpg

چشمت که میخورد به چهره ی شهید مجتبی یداللهی که آرام به خواب رفته و لبخندی زیبا صورتش را پرکرده است ؛ پاهایت سست میشود ، باور میکنی ؟! ....... باور میکردی شهیدی که بدنش هنوز تر و تازه مانده را با دو چشم پر گناه خود ببینی ؟ آنقدر تازه که رطوبت روی محاسنش به وضوح دیده میشود ...
 
به لبخند معصومانه ی شهید خیره می مانی و صدای پدرش میخکوبت میکند ... پدر " من المومنین رجال ..." میخواند و سرش را به نشانه ی افتخار سمت آسمان گرفته است..... سربازی با لباس خاکی ارتش جمعیت را کنار میزند ، کنار تابوت می نشیند ، میخواهد دستهایش را به سمت صورت و محاسن شهید ببرد ... دستش را بالا میبرد ، پایین می آورد ...بالا میبرد ، پایین می آورد ...بالا میبرد ، پایین می آورد ... اما این رعشه ای که به جان دست و پایش افتاده مجال دیده بوسی را می گیرد ...
 
عکاسها به سمت در هجوم می آورند ؛ امیر پوردستان با چهره ای مغموم وارد معراج الشهدا میشوند برای زیارت اولین شهدای مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران... و تو می اندیشی بعضی ها چه زود مقامشان بالا میرود ! ..آنقدرکه. امیر پوردستان و امرای بزرگ ارتش و بالاترین مقامات عالیه ی هردو جهان ، اهل بیت علیهم السلام ، نیز به دیدارت آمده ، تورا در آغوش میکشند...

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/95-01/25/farhangnews_195370-551870-1460547469.jpg

سرو صدا دوباره بالا می گیرد... شهید دیگری میهمان ...نه ، ... میزبان مراسم وداع امروز است... شهید محسن قوطاسلو که دور تا دور بدنش را جوانهایی کم سن و سال گرفته اند و معراج از صدای فریادهایشان به لرزه افتاده. یکی محسن را قسم میدهد سلامش را به عمه ی سادات برساند... دیگری التماسش میکند که " محسن ! بچه های هیئت را یاد کن ! " ... آن یکی دست روی صورت غرق گلاب شهید ، میکشد ... دور تا دور تابوت محسن را بچه هیئتی ها پر کرده و هر لحظه دم می گیرند! و انصافا برای رفیق خود سنگ تمام می گزارند ... راه را برای برادر کوچک محسن باز میکنند ... واو آهسته کنار تابوت زانو میزند ...
 
گاهی دست روی صورت محسن می کشد ، گاهی سرش را پایین می اندازد و بغض میکند ، گاهی تابوت را غرق بوسه میکند ، گاهی دست لای موهایش می برد آهی میکشد و به فکر می رود ... انگار نمیتواند معادله ی شهادت محسن را نزد خود حل کند ! ...آخر شهادت محسن از درک او خیلی عظیم تر است!! روضه خوان همه را به سکوت و آرامش دعوت میکند ؛ هرچند حال و هوای خودش طوفانیست. محسن را قسم می دهد تا برای آخرین بار میاندار هیئت باشد ! از وداع که می خواند ... از راس که میخواند ... از رگ که میخواند ... می میری و زنده میشوی! .. .مثل همه ی رفقای محسن که حال خودشان را نمی فهمند !... یکی لطمه میزند.. یکی ضجه ...یکی فریاد میکشد... یکی خودش را روی پیکرمحسن می اندازد ...

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/95-01/25/farhangnews_195370-551868-1460547469.jpg

وداع همیشه سخت است... وداع همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی رفیقت را با یک سربند " کلنا عباسک یا زینب س " به دل خاک بسپاری! دل بریدن همیشه سخت است... دل بریدن همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی از رفیق چندین ساله ات دل ببری ! آخرین بارها همیشه تلخند ...
 
حالا توفکر کن بخواهی برای آخرین بار محاسن مرطوب رفیق تازه شهیدت را بوسه باران کنی... شهید می رود ورفقایش هرکدام گوشه ای بی صدا اشک می ریزند ... و تو لا به لای اشکهایت به تکرار تاریخ فکر میکنی...به این فکر میکنی که گویی زمان به عقب بازگشته... به دورانی که هرهفته خانواده ای داغدار شهیدی می شوند ...
 
آری ... خاک این " شیعه خانه ی امام زمان علیه السلام " انگار نباید هیچگاه از پیکرهای به خون تپیده ی شهیدان خالی بماند...
 
انگار شهدای دفاع مقدس بازگشته اند تا پرچم را به دست شهدای مدافع حریم بسپارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد