بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

السلام علیک یا بقیه الله

امروز هرچقدر خودمو مشغول کردم ،حواس خودمو میخواستم پرت کنم تا دلگیری امروز رو فراموش کنم نتونستم طاقت بیارم،چقدر دلگیرم،چقدر غروب جمعه دلگیره،این جمعه هم گذشت.............

آخ خدا جون "غفلت ما" از "غیبت او" غم انگیزه تر است.....

خدا جون تو خودت میدونی که چه کارهایی انجام دادم ،کارهای با ریا ،بی ریا ، برای دلم،برای تو،خدایا مسئولیتهایی که بر عهده ام گذاشتی و از من انتظار داشتی

تو خودت حافظ من باش به یغما نروم

دام ابلیس به من در همه جا نزدیکتر است

خدا جون دستم رو بگیر،مثل یک طفل،من رو تنها نگذار،لحظه ای نمیخوام از تو جداشم

واعتصموا بحبل الله

خدا جون من نمیتونم این ریسمان رو چنگ بزنم و خودمو نگه دارم،تو این ریسمان رو در دستانم بذار

به امید روزی که در کنار و برای  بقیه الله الاعظم بتازیم

آقا جان ما منتظریم،ما رو از قلم نندازی......................

نظرات 34 + ارسال نظر
آشنا شنبه 6 دی‌ماه سال 1393 ساعت 23:40

یادگاری 1 ؛
در گردان یک پیرمرد ترک زبان داشتیم . کمتر از احوالات خودش حرف می زد. هر گاه از او سوالی می پرسیدیم یک کلام می گفت: من بسیجی لَر هستم!
گردان به مرخصی می رفت. به همراه یکی از بچه ها او را تعقیب کردیم . او داخل یکی از خانه های محقر حاشیه شهر قم رفت.
جلو رفتیم و در زدیم. وقتی ما را دید خیلی ناراحت شد. گفت : چرا من را تعقیب کردید؟
گفتیم ما لشگر علی بن ابی طالب ع هستیم . آقا گفته از احوالات زیر دستهای خودتان باخبر باشید.
وارد منزل شدیم.زیر زمینی بود بسیار محقر بادیوارهای گچ و خاک و پیرزنی نابینا در گوشه ای نشسته بود!
ازپیرمرد در مورد زندگی اش پرسیدیم و....
گفت: ما اهل شاهین دژ اطراف تبریز بودیم. در دنیا یک پسر داشتیم که فرستادیم قم طلبه و سرباز امام زمان عج شود .
مدتی بعد انقلاب پیروز شد. بعد هم در کردستان درگیری شد.آمد شهرستان و با ما خداحافظی کرد....
بعد از چند ماه بی خبری و پیگیری گفتند شهید شده و جنازه هم افتاده دست ضدانقلاب!
بعد از مدتی خبر دادند پسرت راقطعه قطعه کرده اند و سوزانده اند.هیچ اثری از پسرت نمانده!
همسرم از آن روز کارش فقط گریه بود......تا اینکه چشمانش نابینا شد
از آن روز گفتم هرچه این پیرزن داغدیده بخواهد برآورده می کنم.یک روز گفت به یاد پسرم برویم قم ساکن شویم ......
یک روز گفت : آقا یک خواهشی دارم . برو جبهه و نگذار اسلحه فرزندم زمین بماند . من هم امدم و از آن روز همسایه ها از او مراقبت می کنند .......
شب عملیات کربلای5 بود. هرچه پیرمرد اصرار کرد نگذاشتیم بیاید......
«گفت:اشکالی ندارد. اما من می دانم پسرم بی معرفت نیست!»
از پیش ما به گردان دیگری رفت. در حین عملیات یاد او افتادم.گفتم به مسئولین آن گردان سفارش کنم . نگذارند پیرمرد جلو بیاید.......
فرمانده گردان بی مقدمه گفت دیشب زدیم به خط دشمن. بسیجی لَر یا همان پیرمرد به شهادت رسید و پیکرش در همان جا ماند!
...........
بعد از عملیات یکسره به سراغ خانه آنها رفتمو جلوی خانه شلوغ بود . همسایه ها آمدند سوال کردند چه نسبتی با اهل این خانه دارید؟
خودم را معرفی کردم بعد گفتند 4 روز پیش وقتی رفتیم به او سر بزنیم دیدیم همانطور که روی سجاده مشغول عبادت بوده جان داده و...

راوی: حاج حسین کاجی – کتاب شهیدگمنام

دست شما درد نکنه.واقعا خاطرات جالبه ای.
برای یادآوری مجدد متشکرم.

آشنا یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:30

یادگاری 2
چهارساله بود که بیماری سختی گرفت. مدتی بود که هیچ چیزی نمی خورد . پزشکان از او قطع امید کرده بودند.....
پدرش ارادت خاصی به قمر بنی هاشم ع داشت. فرزندش را نزد آقا کرد. گفت فردا سفره می اندازم و به مردم و فقرا غذا می دهم.
صبح فردا سیدی نورانی به سراغ پدر آمد و اورا به اس صدا کرد مش باقر، علیرضا را نذر آقا ابالفضل کردی، دیگر مریض نخواهد شد...
روز به روز بهتر و قوی تر شد...
15 ساله بود که شناسنامه اش را دستکاری کرد و 2 سال تغییر داد .در اواسط سال61 به جبهه رفت. موقع رفتن پدرش گفت: پسرم هیچگاه فراموش نکن، تو نزر آقا هستی.
خیلی عجیب بود . در تقسیم نیرو ها علیرضا به گروهان ابالفضل ع فرستاده شد....
فروردین62 نیروها به فکه اعزام شدند....
یکدفعه دیدم علیرضا غرق خون است . هر کاری کردم راضی نشدکه اورا به عقب ببرم.....
ناگهان علیرضا رادیدم . ستون تانکهای دشمن از کنار او عبور می کردند. یکدفعه دیدم یکی از تانکها مستقیم به سمت بدن او رفت ولحظاتی بعد--------
سالها پیکرش در فکه ماند. تلاش گروههای تفحص هم بی نتیجه بود .علیرضا می خواست گمنام بماند اما نه برای همیشه!
در آخرین مرتبه به مادرش گفت: ما مسافر کربلاییم. راه کربلا که باز شد برمی گردیم!!!
***
آمدم خانه. مادرم خیلی هیجان زده بود . با رنگ پریده گفت :علیرضا برگشته ! پسرم بعد از 16 سال برگشته...
گفتم آخه مادر چرا نمیخوای قبول کنی پسرت شهید شده. جنازه اش هم توی فکه مونده.
گفت به خدا چند دقیقه پیش اومده....
ظهرهمان روز اخبار اعلام کرد فردا بعد از نماز جمعه 3هزار شهید از تهران تشییع خواهند شد.خبر بعدی این بود اولین کاروان زائران ایرانی امروز به طور رسمی وارد کربلا شدند !
***
با بنیاد شهید تماس گرفتم . کاملاً صحیح بود. علیرضا کریمی اعزامی از اصفهان یکی از شهدا بود.
چند روزی تا محرم باقی بود. ما هم صبر کردیم پیکر علیرضا بیاید بعد مراسم بگیریم. اما خبری نشد!!!
به سپاه و بنیاد شهید مراجعه کردم . گفتند شاید تشابه اسمی بوده و....
اما چند روز بعد پیکر شهید بازگشت!گفتند پیکر شهید اشتباهاً به استان دیگری منتقل شده بود.
البته من این حرف را قبول نداشتم!این مسئله عادی نبود!
پیکر علیرضا درست شب تاسوعا به اصفهان آمد...
یکی از بچه های تفحص به خانه ما امده بود . می گفت: این شهید به خواب علیرضا غلامی مسئول گروه ما آمده بود. گفته بود وقت آن رسیده که من برگردم!!!
علیرضا تا کنون مشکل سفرکربلای بسیاری را حل کرده!...
در پایان آخرین نامه اش خطاب به همه ما نوشته : به امید دیدار در کربلا – برادر شما علیرضا کریمی
راوی : خانواده شهید کریمی – کتاب شهید گمنام

واقعا خاطرات کتاب شهید گمنام جالبه و درسهای زیادی توش هست.

آشنا دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:37

سلام
از دیشب که خبر شهادت سردار تقوایی رو شنیدم خیلی ناراحتم. از اینکه دشمنان اسلام و شیعه از این کارشون خوشحالند خیلی ناراحتم.
سردار که بالاخره به آرزوی خودش یعنی شهادت رسید و به پدر و برادر شهیدش پیوست که جای خوشحالی داره.
توجبهه ها شهید نشد که بیاد در این عرصه سرباز امام خامنه ای(که عده ای فقط خون به دلشون می کنند) باشه و با خدمت به ولایت،مسلمانان و دفاع از حرم ائمه اطهار شهید بشه

ان شالله شفاعت ما رو بکنند و قسمت ما هم بشه
یا زهرا س

چشمان سامرا از بغض هاى جارى، تمام شدنى نیست. التهاب و داغدیدگى، به فراخور این غم در کوچه هاى شهر بیداد مى کند. باد نوحه گر، گذارش به نخل هاى گیسوپریش مى افتد که ردیف به ردیف، دست خوش فراق شده اند.
آنها در جهل خود فرو رفته اند.فکر میکنند ما از مرگ میترسیم.ولی گمان نمیکنند که شهادت آرزوی ماست برنده کسی است که به آرزویش رسیده.در زمان جنگ مسافران کربلا شهید میشدند و الان مهمانان کربلا به آرزویشان میرسند.
خوش به حالشان انشاا... ما رو هم فراموش نکنند............
یا زهرا(س)

آشنا دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:55

یادگاری3
بعد از پایان عملیات بود.یکی از سالن های معراج تهران پر شده بود از شهید.همه آنها هم شهید گمنام....
درمیان بدن های سوخته یک پلاک پیدا کردیم. به تعدادی استخوان چسبیده بود.صاحب پلاک شناسایی شد...
باخانواده اش تماس گرفتیم.پدر و برادرهایش آمدند....
کارها هماهنگ شد.قرارشد فردا برای تشییع شهید اقدام نمایند.صبح فردا یکی از بچه های معراج که از ماجرا مطلع بود آمد و گفت : می توانم در مورد این شهید خواهشی بکنم!
گفتم بفرمایید
گفت اجازه بدهید همسر این شهید او را شناسایی کند!
با تعجب گفتم همسر شهید؟منظورت چیست؟
کمی مکث کرد و گفت دیشب در خواب شهیدی را دیدم که گفت امروز مرا به پدر و برادرانم تحویل ندهید. همسرم باید مرا شناسایی کند. من صاحب این پلاک هستم ولی پیکر من نیست! اما بقایای پیکر من داخل همین سالن است.....
همان لحظه برادران شهید برای انتقال پیکرش آمدند....
برادران شهید که زیاد مذهبی نبودند صدایشان را بلند کردند و گفتند یعنی چی!مگه برادر ما نسوخته؟چی رو میخواد شناسایی کنه؟
بعد از کلی صحبت فهمیدیم اینها با همسر شهید اختلاف دارند و ارتباطی ندارند.
پدر شهید سراغ او رفت و ساعتی بعد با همسر شهید وارد شدند . به همسر شهید گفتم شما می توانید شوهرتان را شناسایی کنید؟
در حالی که اشک می ریخت گفت بله!....
در لابه لای شهدای گمنام پیکر سوخته شهیدی را نشان داد و گفت این همسر من است! خیلی تعجب کردیم یعنی چطور او را شناسایی کرده؟
همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آورد و گفت: چند روز قبل از عملیات با هم به مغازه رفتیم دولباس هم رنگ خرید و گفت این را برای تو خریدم و این را هم برای خودم!
شوهرم گفت من این لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمی کنم ! روزی به سراغ تو خواهند آمد با این لباس بیا و من را شناسایی کن!
بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت همه جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز سالم است!
لباس خودش را در کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد . هردو مثل هم بودند...
راوی : حمید داود آبادی – کتاب شهید گمنام

دست شما درد نکنه.این یکی یادم نیست خونده بوده باشم.جالب بود.
توفیقی نصیب خانواده شهید شد

آشنا سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 23:01

و اما حماسه عظیم 9 دی...........
الحمدلله........

بله
الحمدلله
خداوند با ماجرایی عظیم مومنان را آزمود.

آشنا سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 23:04

پدری در دم مرگ است و به بالین، پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش
پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش

شهادت امام حسن عسگری (ع) و نشستن گرد یتیمی بر چهره امام زمان (عج) تسلیت

فرا رسیدن سالروز شهادت یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة ابن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض مینماییم .

آشنا پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:21

خب الحمدلله از 3 داستان یکیش تکراری نبود
(آخ خدا من چیکار کنم که ایشون همه چیز رو میدونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

قم تشریف نبردید!!!ان شالله به زودی...

خدا رو شکر روزی ما یه خاطره دیگر شد.
بابا چه کنم از این به بعد هیچ کتابی نمیخونم! اینجوری بهتره؟!!!!
متاسفانه توفیق نداشتم.به دلیل کاری که پیش اومد، توفیق زیارت از ما سلب شد.
البته وسوسه شدم برم ولی میخواستم با آسودگی خیال برم.نه برم اونجا به جای فضای معنوی درگیر امور دنیایی بشم.
انشاا...ببینم هفته دیگه میتونم این دنیا رو ول کنم و برم زیارت....
البته این توفیق انشاا.. نصیب شما و همه دوستداران هم بشه.

آشنا پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1393 ساعت 23:32

بازم منو دعوا کردید؟؟؟

من دیشب رفتم زیارت غصه بخورید

بابا ما چه کنیم! شما میگید هرچی میفرستم،من دیدم.خب منم گفتم دیگه چیزی نخونم تا شما امر بفرمایید.
خوش به حالتون.ما که همینجوری حالمون گرفته هستش که نرفتم،شما هم بنزین بریزید روی این آتش.
حالا کجا تشریف بردید؟
اتفاقا امشب میخواستم برم تا آستانه زیارت،بچه ها کسی نبود که با هم بریم پشیمون شدم.

آشنا پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1393 ساعت 23:46

وااااااااااااااااااای بنزین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مرفه بی درد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بنزین برا ما که خیلی گرون در میاد. هزینه.ش سنگین هسن
من غلط بکنم که به شما امر کنم و خدای نکرده بخوام ناراحتتون کنم

همونجایی که امشب میخواستید تشریف ببرید
اگر خدا از ما قبول کند یاد شما و دوستان هم بودیم

حتما بنزین دارید که دارید روی آتش مریزید دیگه
این چه حرفیه میزنید.غلط....
چه اتفاق مشترکی ، خدا رو شکر بالاخره یکی از ما رفت که برای دیگری دعا کنه.خدا رو شکر اگر با جسم اونجا نبودیم لااقل روح ما اونجا داشت دور میزد.
خب الحمدلله حتما قبول هستش.چون دعا برای دیگران،عبادات انسان قبول و مورد تایید میکنه.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:04

باز دعوا کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصلاً میدونید چیه ؟ بهتر هست سر میدان ، جلوی مسجد جامع یک حالی از شما بپرسیم تا شما دیگه منودعوام نکنید

یا حسین این همه گریه دیگه به دستگاه ابغوره گیری نیاز نداریم
دیگه دارم میترسم.این همه نزدیک!
از کجا میدونید!

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:27

ببخشید شوخی کردم
حالا قهر نکنید دیگه

نه بابا ما پر روح هستیم.به این زودی و راحتی قهر نمیکنیم.
اینجور ناراحت شدید؛گریه میکنما.
ببخشید دیر جواب دادم داشتم با دوستم صحبت میکردم.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:33

از چی می ترسید؟

از اینکه ممکنه معمولا کجا باشم.
اونم شما که فکر کنم برای یه شهر دیگه باشید.ولی بدونید پاتوقم کجاست.یا اونجا توی مسیر راهم هستش.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:36

هه شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیر جواب میدید منم خوابم میبره دیگه
اشکال نداره. راحت باشید . مزاحم نمیشم

چیه!به ما گریه نمیاد.
دیگه یه بار دیر جواب دادم.اونم گفتم که ببخشید دوستم زنگ زد با ایشون داشتم صحبت میکردم.
خواهش میکنم نقطه مزاحم اضافه هستش.
اگه خسته هستید من مزاحم شما نمیشم.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:40

بسم ا...
شهر دیگه کجا بود؟؟؟ما همیشه لاهیجان بودیم و هستیم
هرچند اشتباهه اشتباه هم نگفتید
محل تولد، محل زندگی ، محل تحصیل ، محل خدمت من متفاوت هست. هیچکدوم تکراری نیست
ایران سرای من است

جن مگه دیدید
من فکر میکردم شما برای یه شهر دیگه باشید.
یعنی هم شهری ما هستید؟؟؟؟
من هم محل زندگیم الان یه جای دیگست،محل تحصیل هم یکجا دیگه بود،محل تولد و خدمتم هم یکجا دیگه و تمام ایران سرای من،اما در کل هرجا برم من رو به شهر خودم میشناسند.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:46

میگم که امشب فقط دعوا میکنید
خواهش میکنم این چه حرفیه؟
خسته نیستم اگر خوابمم بیاد خب مشکلی نیست وسط حرف زدن خوابم میبره
ببخشید اگر بازم با حرفهام و شوخی هام ناراحتتون کردم

نه بابا چه دعوایی،اینجوری برداشت نکنید.
احسنت بهترین کار رو میکنید.هر وقت خسته شدید راحت بخوابید.
خواهش میکنم من که تا حالا بعد از این همه صحبت ناراحت نشدم هیچ بلکه روحیه هم گرفتم.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:48

حقیقتش نگران وضعیت سیستانم
البته به قول دوستان اون استان : سیستان و بلوچستان
قطعاً میدونید قبل غروب 2تاشهید داشتن

نه نمیدونستم که شهید داده.
البته دو تا قومیت در اون استان هستش که بهتره هر دو قوم رو نام ببریم.
نمیدونم چرا منطقه اش اینجوریه.البته مردمان خیلی خون گرمی داره،لااقل موقعه ای که من اونجا بودم اینجوری بود.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:52

باز دعوا کرد
خیر
بله

غلط کردم خوبه،راضی شدید
م ن د ع و ا ن ک ر د م
چی خیر یا بله؟

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 00:58

جددددددددی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوششششحال شدم

خب الحمدلله باعث خوشحالی یه بنده خدا هم شدیم.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:01

دوستان گفتن تو یکی از روستاهای شهرستان سرباز این اتفاق افتاده
1پاسدار 1 معلم

خدا بیامرزدشون.
انشاا... مادر عالم در حوض کوثر ببرد این شهدا را و وارد بهشت کند.انشاا.. بانی بشوند و شفاعت ما را هم بکنند.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:03

خاک به سرم
این چه حرفیه؟؟؟خدانکنه
1ی تایید حرفتون بود یکی جواب سوالتون

خب پس محل زندگی شما شهر ما نیست.
گرچه فکر کنم تمام وقتتون رو شهر ما میگذرونید.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:05

سوتفاهم نشه
خوشحالی من بخاطر روحیه گرفتن شما بود

سو تفاهم نشده که.
بالاخره کسی که پشت سیستم مطلبی رو مینویسه و از اون طرف کسی ابراز عقیده و علاقه میکنه.صددرصد روحیه میگیره.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:15

1 بار ترتیب پیام ها رو نگاه کنید . متوجه میشید چراگفتم
2 تا پیام پشت سر هم قرار گرفتن که اگر کسی بخونه قطعاً بد برداشت میکنه

اینقدر حواسم پرته متوجه نشدم.
دقیقا کجا رو میفرمایید؟

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:46

برای چی؟ ان شالله خیر هست
گفتید غلط کردم.بعدش پیام حوشحالی من قرار گرفته

نه متوجه شدم که خوشحالیتون از روحیه گرفتن.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 01:48

ببخشید از حضورتون رفع زحمت میکنم
تشریف ببرید استراحت کنید
من که چشمهام دیگه باز نمیمونه
التماس دعا
شب بخیر

خواهش میکنم بفرمایید استراحت کنید.
از وقفه ای که پیش اومد متوجه شدم که خسته هستید.مزاحم شما نمیشم بفرمایید استراحت کنید.فردا هم احتمالا کار دارید.
محتاج به دعا هستم
شب خوش

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:13

سلام
وقت بخیر
شما مزاحم نیستید

گفتید کار؟!
کی؟؟؟!!!! من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه بابا
شوخی کردم

التماس دعای ویژه

علیکم سلام
وقت شما هم بخیر
باشه قبول مزاحم نیستم.حالا عصبانی نشید دیگه
هر کسی بالاخره به یک کاری مشغوله دیگه.
محتاج به دعا هستم.
جاتون خالی توفیق اجباری شد امروز برم آستانه زیارت.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:07

سلام
چشم

زیارت قبول
اجباری!!!!!!!!

ما هم توفیق شد بریم زیارت آقاسیدعلی کیا

چشمتون بی بلا
ممنون
آره یه امانتی باید از یکی از دوستان میگرفتم.توفیق شد که برم آستانه.
دیگه مجبور بودم برای گرفتن امانتی برم آستانه بخاطر همین توفیق اجباری بود.
زیارت شما هم قبول
آقاسیدعلی کیا توی مسیر لنگرود به رودسر هستش؟

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:17

قبول حق تعالی ان شالله
نمیدونم
لیالمان رفته بودیم. میدونید کجاست که؟

آره همین اول جاده هستش.از روستای آهندان به سمت جاده سیاهکل.
آخه خاندان سید کیا در این مناطق زیاده و مقر حکومتی آنها در لاهیجان بودو مسجد چهارپادشاهان محل زندگی و دفن آنها بود.که بعد خاندانش بعد از سقوط به اطراف پخش شدند.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:26

آفففففففرین
بله درسته
ایندفعه باید تو مسیر لنگرود و لاهیجان رو برم کفش کنم(کشف کنم)
نکنه مسیر لنگرود و رودسر منظورتون آقا سید محمد هست ؟؟؟؟؟
سمت پارک لنگرود؟؟؟؟

فکر کنم اشتباه گفتم.اونی که منظورم بود احتمالا مسیر میدان گیل لاهیجان به سمت رودبنه باشه.
نمیدنوم اونی که توی مسیر راه لنگرود به شلمان هستش شاید اونجا هم باشه.
مسیر لنگرود یکی که فرمودید فکر کنم وسط جاده هستش رو میگید.یکی هم که اول جاده به سمت کومله میخواید برید هستش(فکر کنم آقا سید کلیدبر باشه)

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:53

آقاسیدمحمد کلیدبر کلیددار امام رضا بودن مثل اینکه
سال پیش خیلی دلتنگ امام رضا بودیم. مسیرمون بدون برنامه ریزی خورد اونجا. رفتیم زیارت.دیدیم نوشته اونجا کلیددار....
گفتیم کاش با وساطت ایشون قسمت مابشه بریم زیارت امام رضا ع
شایدباورتون نشه. همون شب ساعت11 تصمیم گرفتیم بریم
ساعت7صبح جمعه راهی شدیم
الحمدلله

خب الحمدلله
واقعا توفیقی هستش، به قول معروف باید بطلبه تا رفت.
همینجوری فقط برنامه ریزی کنیم و بریم زیارت بنظرم هیچ فایده ای نداره،اول باید با دل رفت و بعد جسم رو میبرند.
اگه کسی بخواد فقط زیارت کنه.والا صرف حضور فایده ای نداره.

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 21:51

نمیدونم چیکار کردم که تو تنبیه هستم و امام نمی طلبه

فرقی نمیکنه من هم نمیدونم چیکار کردم که طلبیده نمیشم
با اونکه الان از سر درد سرم داره میترکه نمیدونم کفاره گناهانم تا کی قراره بخشیده بشه،و نگاه امام(ع) هم به ما بیفته،از دست خودم هم نارحتم

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:08

إإإإإإإإإإ خیلی ناراحت شدم

همیشه که بیماری ، گرفتاری و... کفاره گناهان نیست.
شاید عاملی برای توجه بیشتر و نزدیک تر شدن به معبود باشه

من خودم ناراحت هستم دیگه شما خواهشا ناراحت نباشید.
بله حرف شما درسته بعضی از بلایا برای گوشزد و صحنه ای برای مومنین میباشد.
ولی من فکر میکنم کفاره هستش.ولی راضیم و خوشحال(چون یک شب سردرد،کفاره یک سال گناهان بخشیده میشه).
شاید خدا جون اول میخواد پاکم کنه و بعد صحنه ای پیش رویم بذاره.
خدا رو شکر میکنم،چون میدونم اینجا داره تنبیم میکنه و نمیذاره اونطرف دیگه تنبیه بشم......
حتما خیری در این ماجرا هستش
با اجازه دیگه باید برم
خداحافظ

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:34

ناراحتم که این وضعیت رو دارید. تا پایان هفته آینده ..... نگرانی .....

ان شالله خدا سلامتی بده
در پناه خدا سلامت ، موفق و سربلند باشید
التماس دعا
یازهرا س

خواهشا ناراحت نباشید که فکر من هم مشغول باشه.تشکر
حتما خیره.غروب جمعه هستش همیشه دل آدم گرفته هستش،نمیدونم ماجرا چیه.
انشاا... خدا به همه بیماران شفا عطا بفرماید(و این هم فقط در ظهور منجی تحقق خواهد پیدا کرد)
ممنون شما رو هم به خدا سپردم.
محتاج به دعا هستم
یا زهرا(س)

آشنا جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:39

چشم

چشمتون بی بلا

آشنا شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:23

سلام
آغاز هفته وحدت مبارک

امیدوارم حالتون بهتر شده باشه

آخ اگر بدونید چه سردردی دارم.......

علیکم سلام
هفته وحدت بر تمامی شیعیان و اهل تسنن مبارک.
آره بهتره شده الحمدلله
فکر نکنم که از طریق فضای مجازی واگیردار باشه سر درد
شوخی کردم انشاا.. که حالتون خوب و بهتر شده باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد