بصیرت

معارفی،سیاسی

بصیرت

معارفی،سیاسی

"ستاره آسمان فاطمی س"



دلنوشته یکی از عزیزان هیئت عشاق الحسین ع:
دیری است بارها و بارها خوانده ایم، شنیده ایم و برای یکدیگر تکرار کرده ایم که بسوی ظهور حرکت کنیم؛ اخلاقیات مان مهدوی باشد، صفاتمان مهدوی باشد، معارفمان معارف حقه مهدوی باشد و خلاصه زمینه ساز دولت حقه مهدی عج باشیم و در این مسیر سربازی کنیم. این واژه ها و عبارات چون قابهای زیبایی در چاردیواری ذهنمان نقش بسته بود اما نمی دانستیم و نمی توانستیم آنها را در کالبد زندگیمان معنا کنیم.

به این قابهای زیبا در ذهنمان نگاه می کردیم، آنها را برای یکدیگر می خواندیم و تکرار می کردیم و لذت می بردیم و در عمل سرگرم روزمرگی خودمان بودیم، بارها در دعای ندبه مرور کرده بودیم: فضای پرواز را در سیر زندگی انبیاء ع و تکرار کرده بودیم که به دنبال خورشید و ماه و ستاره باید بگردیم و از نور بهره بگیریم و همراه شویم. اما چه میدانستیم اینها که میگوییم چه معنایی دارد، یعنی چگونه باشیم، کجا باشیم، چطور حرکت کنیم؟

کی دیده بودیم پرنده بودن را، پریدن را در آسمان فاطمی س، ستاره بودن را در آسمان فاطمی س؟

به این برادر شهید نگاه کردیم، او هم در کنار ما بارها به این حسینیه آمده بود، نشسته بود برخاسته بود، بر سر همین سفره غذا خورده بود، فکر می کردیم او هم مثل ماست! اما چه شد؟!
یک اتفاقی افتاد، چه اتفاقی؟ دیدیم.  آری با چشمان خود دیدیم که او پرواز کرد، به یکباره پرید و رفت. پرنده بود و ما نمیدانستیم. اگر ما فضای پریدن را در دعای ندبه خوانده بودیم، او تجربه کرد.
او پرواز کرد در آسمان فاطمی س. چه شد که او پرید و ما ماندیم؟ ما که در یک فضا بودیم، پس چه شد؟ یک ماجرا!  او جنسش جنس پرواز شده بود، او پرنده شده بود و پرنده خاصیتش پریدن است، میپرد و میرود و سنگ خاصیتش ماندن است.
آری او پرنده بود و پرنده نمیتواند بماند، میپرد و میرود، پس پرواز کرد در آسمان فاطمی س و ستاره شد، ماندگار شد در این آسمان، زین پس جایگاهش در آسمان فاطمه س است، و ما ماندیم و هنوز تکرار میکنیم: ءاین الانجم الزاهره؟.... اینجاست که تنها میتوانم بگویم فریاد استغاثه بلند است، فریادرس بیا... وامانده ایم ما و طلوع نزدیک است.
راستی بگویم من نه ایشان را دیده بودم و نه میشناختم، اما اکنون که در آسمان، نورافشانی می کند او را میبینم، او را می شناسم چون این نور برای من آشناست، این نور، نور مهربان تر از مادری است که تلالو آن به ما میرسد و ما را فرا می خواند به همان آسمان، اما افسوس که ما پر پرواز نداریم..

نظرات 1 + ارسال نظر
قطعه 44 چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:23 http://kahaf.blog.ir/

نسال الله منازل الشهداء

*گروه فردای سبز یک گروه دانشجویی بود که به خانواده های فقیر کمک می کرد . بچه ها آنجا خانواده های فقیر را شناسایی می کردند ، از دانشجوها پول جمع می کردند ، غذا و لباس می خریدند و معمولا شب می بردند برای خانواده ها . به بچه هایشان کمک درسی می کردند و دنبال انواع و اقسام گرفتاری هایشان می افتادند . مصطفی هم توی گروه فعالیت می کرد و همراهشان می رفت . اگر به خانواده ای قولی می داد ، حتی شده از درسش می زد و می رفت دنبال کارشان . بچه ها بغضش را دیده بودند ، وقتی کاری از دستش برنمی آمد.*

*شهید مصطفی احمدی روشن
به روایت کتاب یادگاران

ما همه پیغمبرزاده‌ایم!

وطن امروز/ چه واقعیت فراموش شده‌ای! و چه حقیقت فراموش شده‌‌ای! آری! واقعیت آن است که «ما همه پیغمبرزاده‌ایم». امان از مرض نسیان! امان از مرض نسیان که از یاد ابنای آدم می‌برد اصل و نسبش را! اگر جز این نیست که ما را پدر، حضرت آدم است و مادر، حضرت حوا، روزی هزار بار باید با خود زمزمه کنیم «ما همه پیغمبرزاده‌ایم» بلکه از یاد نبریم از کجا آمده‌ایم و به کجا خواهیم رفت. گمانم هیچ عصری چون عصر آخرالزمان با این همه ابتلائات رنگارنگ، مناسب این تذکر نیست که ریشه جمله آدمیان بازمی‌گردد به پیامبری که از قضا نامش «آدم» بود. ما همه باید آدم شویم! اولا برای آنکه به خود ببالیم باید بدانیم «ما همه پیغمبرزاده‌ایم» و ثانیا برای آنکه دچار کبر نشویم باید ضمن یادآوری آن حکایت معروف، بدانیم که پیغمبرزاده‌ای توسط پیغمبرزاده‌ای دیگر کشته شد! صدالبته پیامبرزاده بودن، آنقدر موضوعیت دارد که شیطان رجیم، همه وسوسه‌های خود را دائر بر این مهم قرار داده که آدمی، پدرش آدم را فراموش کند، مادرش حوا را فراموش کند، پیغمبرزاده بودن خود را فراموش کند و فراموش کند ریشه در کدام قدمت دیرین دارد. لیکن آمدیم و مچ شیطان را خواباندیم و علی‌الدوام تداعی‌گر نسبت خود با آدم شدیم؛ از قضا آن روز هم موضع تذکری دیگر است که پیغمبرزاده‌ای، پیغمبرزاده‌ای را کشت! لذا توجه دادن آدمی به ریشه خود، نه فقط لازم و ضروری، که ناظر بر این همه بلیه‌ آخرالزمانی، امری واجب می‌نماید اما نشان به نشان قابیل که خود هم پیغمبرزاده بود، احدی حق ندارد با آدم کاسبی و خیال کند حالا که آدمیزاد است و پیامبرزاده، پس همه چیز تمام است! گفت: «پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد». ما را اما چه نسبت با پسر نوح، آن هم در شرایطی که دنبال خود آدم می‌گردیم؟! وقتی «ما همه پیغمبرزاده‌ایم» تو بگذار پسر نوح هم همین سودا را در سر داشته باشد! مهم آن است که در توفان ابتلائات، از نوح خط بگیری یا از انفاس غیر روحانی؟! الان چه وقت کشتی ساختن است وقتی تکه ابری هم در آسمان نیست؟! خشکی چه جای کشتی ساختن است وقتی برکه‌ای آب هم این اطراف نیست؟! آه و فغان از طعنه مثلا پیامبرزاده‌ها به پیامبران! این دعوای همیشگی نوح و پسرش! تو وقتی به جای سوار شدن بر کشتی نجات پیامبر امت، سوار بر منیت خود شوی، به رهایی راهی نخواهی یافت؛ خواه پسر نوح باشی و خواه هر پیغمبرزاده دیگری! و مگر سوارشدگان بر کشتی نوح، پیغمبرزاده نبودند؟! آدمیزاد نبودند؟! امروز هم قصه همین است! اگر بعضی‌ها فکر می‌کنند ملاک، نام خانوادگی است، در عوض، «ما همه پیغمبرزاده‌ایم»! پس به این چیزها هست و نیست! بعضی‌ها فکر می‌کنند پیغمبرزاده‌تر از دیگر ابنای آدم هستند! و حتی پیغمبرزاده‌تر از پابرهنه‌ها! که خمینی ایشان را ولی نعمت خود می‌دانست! باورم هست هر فتنه‌ای ریشه در منیت دارد! منیت و کبر و غرور! نقطه مشترک زندگی قابیل و پسر نوح و دیگر پیغمبرزاده‌های ناخلف، این بود که خود را تافته جدابافته از دیگر پیامبرزاده‌ها می‌دانستند! تا آن حد که اصلا دیگران را پیامبرزاده نمی‌دانستند!
من اما فرزندان آدم را خوب می‌شناسم! قریب 30 سال پیش، همین شب‌ها، شلمچه، کربلای 5! «آدم» نام خانوادگی هیچ کدام از بچه‌های کربلای 5 نبود اما جز در رکاب شهید حاج حسین خرازی هم آیا می‌توان پای درس آدمیت نشست؟! و آیا به خمینی، نزدیک‌تر از همین شهدای مدافع حرم می‌توان پیدا کرد؟! اگر خمینی معتقد بود «مرز ما مرز عقیده است» بهترین مثال برای «خط خمینی» یعنی شهید حمید اسداللهی. و بهترین مثال برای «خط آدم» نیز! فتنه یعنی منیت حتی در برابر شهدا! جان را برای ایران، شهید بسیجی دهد، شعارش را فتنه‌گران سردهند! فتنه یعنی منیت حتی در برابر رأی مردم! فتنه یعنی عکس‌های خودت با خمینی را ببینی اما خمینی‌زاده بودن رزمندگان شرق ابوالخصیب را نبینی! فلان صفحه شناسنامه را ببینی اما بهمان صفحه صحیفه را نبینی! نام امام را ببینی اما مرام امام را نبینی! در جهان، هر آزاده‌ای فرزند خمینی است، که مرز برای روح‌الله «مرز عقیده» بود. تا وقتی آدم هست، ما پیغمبرزاده‌ها خط خود را از قابیل نمی‌گیریم و هرگز خیال نمی‌کنیم پسر نوح، از نوح هم به نوح نزدیک‌تر بود! در عالم، امتحاناتی هست که از زیر بار آن، شانه خالی نمی‌توان کرد. امتحان آدمیت. آزمون مهدویت. قسم به نوح زمان، جهان پرتلاطمی است! پر از توفان! پر از غم! خدایا! دریای زمان، دیری است به ساحل آرامش نرسیده! به ما پیغمبرزاده‌های آدم ندیده رحم کن، که سپیده‌دمی می‌خواهد این یلدای غیبت! بس است! ما تسلیمیم ‌ای آفریننده آدم! غلط کردیم! توبه! زندگی بی‌معصوم، کار ما نیست
دل نوشت حسین قدیانی
علیکم سلام
بله درست میفرمایید.احتمالا اگر وقت پیدا کردم باید دنبال یک قالب برای وبلاگ باشم.
تشکر از دقت نظرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد