شادی در عزای تو معنا نمیشود
شام شهادت تو،شب یلدا نمیشود
آقا تمام مردم ایران مودبند
جشنی به احترام تو برپا نمیشود
فرا رسیدن آخرین روزهای ماه صفر ، یادمان شهادت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ، آغاز مظلومیت اهل بیت علیهم السلام و شهادت سبط اکبر نبی مکرم اسلام ، سردار بی یاور و غریب مدینه امام حسن مجتبی (علیه السلام) و عالم آل محمد سلطان علی ابن موسی الرضا علیهما السلام را به محضر مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم
آیا شده بال و پرت آتش بگیرد؟
هر چیز در دور و برت آتش بگیرد!
آیا شده بیمار باشی و نگاهت!
از نیشخند همسرت آتش بگیرد؟
آیا شده یک روز گرم و وقت افطار!
آبی بنوشی … جگرت آتش بگیرد؟
آیا شده … تصویری از مادر ببینی!
تا عمر داری پیکرت آتش بگیرد؟
می گریم از روزی که می بینم، برادر
در کوفه موی دخترت آتش بگیرد!
می گریم از روزی که می بینم، برادر
از هُرمِ خاکستر سرت آتش بگیرد!
آه … از خنکهای گلویت بوسه ای ده
تا قبل از اینکه حنجرت آتش بگیرد!
آقا، بس است! دیگر مگو از شعله هایت
ترسم که جانِ خواهرت آتش بگیرد!
غــرق در دریــا شدن کار تو نیست شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست
من به در گفتم ولیکن بشنوند نکته ها را موبه مو دیوارها
چه پرخوری خوبی ست،خوردن"حسرت کربلا"
آقا جان از اول محرم دلم لرزید موقعی که پیراهن مشکی بر تن کردم تمام فکرم اربعین تو بود که قبر تو را در بغل گیرم و چیزی نماند جز حسرت....... واقعا چه پرخوری خوبی! اما تو در این مدت به من یاد دادی درس ایستادن در مقابل غمها را........
یادم داده بودند بر غمهایت صابر باش......
اما......
تو یادم دادی،بر غمهایت شاکر باش!
اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ
ابرو بادو مه و خورشید و فلک یک شعر است
هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است
*****************************
اربعین آمد دلم را غم گرفت
بهر زینب(س) عالمی ماتم گرفت
زائر کرب وبلا،گفت،خدافظ و رفت
دل من پشت سرش کاسه ی آبی شد و ریخت
****************************
اینقدر دلم گرفته که نمیدونم باید چیکار کنم و تنها چیزی که به فکرم میرسه نوشتنه حتی به تلویزیون هم نمیتونم نگاه کنم چون موقعی که کربلا و مسیر راه کربلا رو نشون میدند بدجور میسوزم.تنها چیزی که آرومم میکنه نوشتنه، آن هم از کربلا، می خواهم خاطرات پیاده روی اربعین سال 1392 رو تعریف کنم شاید گوشه ای از خاطرات و چیزهایی که یادم هست رو بتوانم بنویسم و امشب میخواهم خاطره شبی که نزدیک کربلا رسیدم رو بنویسم.
بعد از تقریبا 9 روز در طول مسیر بودن به چند کیلومتری کربلا رسیده بودیم که پیشنهاد دادم امشب در یکی از موکب ها استراحت کنیم و سر صبح سرحال و با خیال راحت وارد شهر کربلا بشویم دوستان قبول کردند و وارد یکی از موکب ها شدیم.موقعی که وسایلمان را در موکب گذاشتیم تا نماز مغرب را بخوانیم دلم آشوب شد که چرا این چند قدم را نرویم و هرچه سریعتر به پابوس مولایمان نرویم.تمام عمر منتظر همچین روزی بودیم حالا چرا مکث کردیم!پشیمان بودم ولی چه کنم که دیگر باید آنجا شب را سپری میکردیم.موقعه استراحت شد که یکدفعه سر درد عجیب غریبی گرفتم تا حالا اینجوری نشده بودم.دلم گرفت و شب با مولایم نجوا کردم.گفتم آقا جان یک عمر منتظر چنین روزی بودم حالا که اومدم در بستر بیماری و نتوانم شما را زیارت کنم.آن شب خیلی چیزها یادم اومد،به یاد مریض بودن امام سجاد(ع)،به یاد غربت زینب(س) و خیلی موضوعات دیگر.....ولی یک چیزی خیلی مرا سوزاند و آن این بود که هر وقت مقتل میخواندم به یاد این جمله می سوختم و آن این نامه امام حسین(ع) بود که به حبیب نوشت:من الغریب الی الحبیب موقعی که به حبیب نامه نوشت که از شهر خارج شوید و به سوی ما بیایید.طفل امام حسین (ع)گفت که بابا کی لشگر شما می آیند.مولا گفت که بزودی خواهند آمد.موقعی که حبیب از دور دست معلوم شد،طفل گفت که بابا لشگر شما این است،و مولا گفت بله.این فضا برایم خیلی سنگین تمام شد و در آن شب با سردرد وقتی به این موضوع فکر میکردم جگرم میسوخت و از آن بدتر این درد به حدی بود که به یاد عمود آهنینی که بر سر ابالفضل(ع) اصابت کرد افتادم که چه مصیبت هایی اهل البیت(ع) کشیدند.وقتی به یاد این جمله افتادم:من الغریب الی الحبیب به مولایم گفتم آقا جان حالا من غریب هستم و شما حبیب من در این شهر.آیا مولایم من غریب را در این شهر تنها میگذارد.شهری که با نزدیک شدن به آن معنی واقعی کرب و بلا را احساس کردم.ای حبیب من،من غریب رو فراموش نکن و تمام طول شب در این فکر بودم که با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم و انگار که حبیبم دستی به رویم کشیده است.تمام خستگی راه و سر دردم رفته بود و با روحیه ای پر نشاط وارد شهر کربلا شدم.........
*************************
هر که دارد هوس کرب و بلا گریه کند
هر که شد عاشق آن صحن و سرا گریه کند
هر که جا مانده از آن غافله ی عشق حسین
زغمش ندبه کند در همه جا گریه کند
هر که را نیست میسر به زیارت برود
هر کجا میشنود صوت عزا گریه کند
******************************
اربعین آمده و عطر محرم با اوست
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
اربعین شد دل ما در سفر کربوبلاست
ای نسیم سحر! آرامگه یار کجاست؟
باز در دل غم مولای غریب است مرا
اربعین است و غم شیب خضیب است مرا
اربعین است و جهان یکسره هیئت شده است
حرم یار مهیای زیارت شده است
آیت الله سید احمد علم الهدی در جلسه ای بین روحانیون و مداحان عتبات عالیات بیان می کردند که زیارت قبر مطهر امام حسین(علیه السلام) آرزوی رهبر معظم انقلاب است.
به قول آیت الله علم الهدی، رهبر
معظم انقلاب آرزوی کربلا دارند اما شرایط به گونه ای است که این امکان
وجود ندارد. ایشان تعریف می کنند یک روز پیش از زمانی که می خواستم به سفر
معنوی عتبات عالیات مشرف شوم، در خدمت آقا بودم، عرضه داشتم فردا به کربلا
می روم که آقا با یک نگاه حسرت آمیزی گفتند ما را که فراموش نمی کنید.
یقینا یکی از کسانی که عاشقانه دوست دارند در پیاده روی اربعین حضور پیدا کنند حضرت امام خامنه ای مدظله العالی است.
اما چه کنیم که شرایط اجازه نمیدهد...
آفا جان ما هم این غصه را داریم و فقط به عشق شما و به یاد شما که جا مانده این مسیر مادی هستید آرام میگیرم و تازه گوشه ای از نرفتنتان در این مدت طولانی را درک میکنیم.
انشاا.. روزی در کنار شما قدمزنان به سوی حرم رهسپار بشویم.
از سلمانِ مدائن تا نماینده مجلس
چندی پیش وفات حضرت سلمان فارسی سلام الله علیه بود(۸صفر). دوستی برای من از بزرگی روایتی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم نقل میکرد با این مضمون: (اشتیاق بهشت برای رسیدن به سلمان بیشتر از اشتیاق سلمان است برای رسیدن به بهشت.)و فرمود بعضی از انسان ها هستند وقتی در یک پست و مقامی قرار می گیرند به واسطه آن مقام آبرو می گیرند اما بعضی دیگر هستند به آن پست و مقام آبرو میدهند.
در تاریخ نوشتند که وقتی سلمان فارسی به استانداری مدائن منصوب میشود . مردم برای استقبال ازاو در دروازه شهر تجمع میکنند بعد از مدتی پیر مردی سوار بر مرکب وارد شهر می شود. با رسیدن پیرمرد مردم شهر از او می پرسند که آیا در راه جناب سلمان فارسی استاندار جدید مدائن را ندیدی؟وقتی پیرمرد خود را سلمان فارسی معرفی می کند همه مردم متعجب می شوند! چرا که حکمرانی اینچنین بی آلایش ندیده بودند!پس از ورود به شهر به جای کاخ سلطنتی ؛خانه ای ساده و کوچک نزدیک به مسجد انتخاب میکند و به اداره امور مردم مشغول می شود.
همچنین در تاریخ هست که ایشان بیت المال را صرف امور مردم میکرد و حتی حقوق ناچیز خود را نیز به فقیران و نیازمندان شهر می بخشید تا جایی که از طرف خلیفه دوم به خاطر این ساده زیستی و کمک به نیازمندان مورد بازخواست قرار گرفت.
دیدم این روایت چقدر مبتلا به جامعه امروزی ما و مخصوصا شرایط سیاسی کشور ماست .واقعا ما چند مدیر و مسئول داریم در کشور که آن پست و مسئولیت به واسطه آن شخص آبرو می گیرند و چند مدیر هم به واسطه آن پست آبرو کسب می کنند.نگویید که این مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش است که ما در همین تاریخ معاصر کشورمان تعدادی از این افراد رو داشته ایم. به طور مثال شهید مدرس در مجلس ،شهید رجایی در ریاست جمهوری ، شهید چمران در پست وزیری و ..
در ادمه مطلب به گوشه ای از احوالات سلمان اشاره مینمایم مانند:
صحابه ای که برخی از آیات قرآن به او اشاره دارد/ فردی که رسول الله او را از اهلبیت خویش نامید