بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

دلم نوشته پیاده روی اربعین1


ابرو بادو مه و خورشید و فلک یک شعر است

هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است

*****************************


اربعین آمد دلم را غم گرفت

بهر زینب(س) عالمی ماتم گرفت

زائر کرب وبلا،گفت،خدافظ و رفت

دل من پشت سرش کاسه ی آبی شد و ریخت

****************************

اینقدر دلم گرفته که نمیدونم باید چیکار کنم و تنها چیزی که به فکرم میرسه نوشتنه حتی به تلویزیون هم نمیتونم نگاه کنم چون موقعی که کربلا و مسیر  راه کربلا رو نشون میدند بدجور میسوزم.تنها چیزی که آرومم میکنه نوشتنه، آن هم از کربلا، می خواهم خاطرات پیاده روی اربعین سال 1392 رو تعریف کنم شاید گوشه ای از خاطرات و چیزهایی که یادم هست رو بتوانم بنویسم و امشب میخواهم خاطره شبی که نزدیک کربلا رسیدم رو بنویسم.

بعد از تقریبا 9 روز در طول مسیر بودن به چند کیلومتری کربلا رسیده بودیم که پیشنهاد دادم امشب در یکی از موکب ها استراحت کنیم و سر صبح سرحال و با خیال راحت وارد شهر کربلا بشویم دوستان قبول کردند و وارد یکی از موکب ها شدیم.موقعی که وسایلمان را در موکب گذاشتیم تا نماز مغرب را بخوانیم دلم آشوب شد که چرا این چند قدم را نرویم و هرچه سریعتر به پابوس مولایمان نرویم.تمام عمر منتظر همچین روزی بودیم حالا چرا مکث کردیم!پشیمان بودم ولی چه کنم که دیگر باید آنجا شب را سپری میکردیم.موقعه استراحت شد که یکدفعه سر درد عجیب غریبی گرفتم تا حالا اینجوری نشده بودم.دلم گرفت و شب با مولایم نجوا کردم.گفتم آقا جان یک عمر منتظر چنین روزی بودم حالا که اومدم در بستر بیماری و نتوانم شما را زیارت کنم.آن شب خیلی چیزها یادم اومد،به یاد مریض بودن امام سجاد(ع)،به یاد غربت زینب(س) و خیلی موضوعات دیگر.....ولی یک چیزی خیلی مرا سوزاند و آن این بود که هر وقت مقتل میخواندم به یاد این جمله می سوختم و آن این نامه امام حسین(ع) بود که به حبیب نوشت:من الغریب الی الحبیب موقعی که به حبیب نامه نوشت که از شهر خارج شوید و به سوی ما بیایید.طفل امام حسین (ع)گفت که بابا کی لشگر شما می آیند.مولا گفت که بزودی خواهند آمد.موقعی که حبیب از دور دست معلوم شد،طفل گفت که بابا لشگر شما این است،و مولا گفت بله.این فضا برایم خیلی سنگین تمام شد و در آن شب با سردرد وقتی به این موضوع فکر میکردم جگرم میسوخت و از آن بدتر این درد به حدی بود که به یاد عمود آهنینی که بر سر ابالفضل(ع) اصابت کرد افتادم که چه مصیبت هایی اهل البیت(ع) کشیدند.وقتی به یاد این جمله افتادم:من الغریب الی الحبیب به مولایم گفتم آقا جان حالا من غریب هستم و شما حبیب من در این شهر.آیا مولایم من غریب را در این شهر تنها میگذارد.شهری که با نزدیک شدن به آن معنی واقعی کرب و بلا را احساس کردم.ای حبیب من،من غریب رو فراموش نکن و تمام طول شب در این فکر بودم که با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم و انگار که حبیبم دستی به رویم کشیده است.تمام خستگی راه و سر دردم رفته بود و با روحیه ای پر نشاط وارد شهر کربلا شدم.........


*************************

هر که دارد هوس کرب و بلا گریه کند

هر که شد عاشق آن صحن و سرا گریه کند

هر که جا مانده از آن غافله ی عشق حسین

زغمش ندبه کند در همه جا گریه کند

هر که را نیست میسر به زیارت برود

هر کجا میشنود صوت عزا گریه کند

******************************


....................................................

اربعین آمده و عطر محرم با اوست

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

اربعین شد دل ما در سفر کرب‌وبلاست

ای نسیم سحر! آرامگه یار کجاست؟

باز در دل غم مولای غریب است مرا

اربعین است و غم شیب خضیب است مرا

اربعین است و جهان یکسره هیئت شده است

حرم یار مهیای زیارت شده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد