بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

نشانه های قحطی در ایران!

نشانه های قحطی در ایران!

قحطی در ایران !
بوی رمضان می آید
فرصتی دوباره
فرصتی برای بازگشت
آغوش او برایمان باز است
اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم،
اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود
شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم.
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت!
صف های کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد
خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ...
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت
و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود
همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و ...
اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد
یادم هست با تمام سختی ها وقتی وانت برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد
بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود،
خب درد هم بود...
و اما امروز...
امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت و ...
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا و البته
بستنی با روکش طلا !
و حال ، این تن های فربه، تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت
از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم.
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است ...!!
و بعضی چیزها را هم
بهتره نگیم
قحطی امروز که در این روزگاران آن را به وضوح لمس می کنیم :
قحطى ایمان است...
قحطی اخلاق است...
قحطی عشق و محبت است
بوی رمضان می آید
فرصتی دوباره
فرصتی برای بازگشت
آغوش او برایمان باز است
جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم،صد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی یا راه نمی‌دانی
گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خوانم
ور راه نمی‌دانی در پنجه ی ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

منبع : فرهنگ نیوز-برداشت از سایت شهید آوینی

نظرات 1 + ارسال نظر
ی میرزایی جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:40

سلام. به نظرم حرف های این مطلبت درسته اما چرا؟؟
اولا باید در نظر داشت دنیا پیشرفت کرده و مردم ایران خود را با دیگر جاهای دنیا مقایشه میکنند و توقع انان طبیعتا زیاد شده
باید مشکلات ابتدایی مردم مثل خانه وسیله نقلیه کار تحصیل و ... را نظام حل بکنه تا فکر مردم ازاد بشه و بجای اینها دنبال کیفیت کار باشند دنبال دین باشند دنبال عدل و احترام و قانون و ...
بنظرم نظام که متشکل از خود ما مردم است متوسط روبه ضعیف کار کرده.وگر نه به تایید مقام معظم رهبری مردم خوبی داریم حتی جوانان ما از جوانان دوران انقلاب بهترند و مردم ما از مردم دوران حضرت علی (ع).
وقتی حتی نیازها شناسایی نمیشه چه برسه به حل وقتی جوان کار نداره ازدواج نداره... چه انتظاری داری تا کی دست باباشو نگاه کنه تا کی خودشو از لحاظ جنسی حفظ کنه چند نفر خودشونو حفظ کنند.
خلاصه یک قدم نظام برداره مردم ده قدم بر میدارند.شاهد هم جاهایی که به مردم نیاز است مثل راهپیمایی ها و رای گیری ها و ...
یا علی

انتظارات باید عوض بشود ولی با کجا قراره مقایسه بشویم ما قرار بودیم دنبال ساده زیستی برویم حالا کجا داریم میرویم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد