بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی
بصیرت

بصیرت

معارفی،سیاسی

مروری بر اهداف و نتایج نهضت امام حسین(ع)۲

درسهای عاشورا(در سخنان مقام معظم رهبری) 

متأسّفانه در کشورهاى اسلامىِ دیگر، درس عاشورا آن چنان که باید شناخته شده باشد، شناخته شده نیست. باید بشود. در کشور ما شناخته شده بود. مردم در کشور ما امام حسین را مى‏شناختند و قیام امام حسین را مى‏دانستند. روح حسینى بود؛ لذا وقتى امام فرمود که محرّم ماهى است که خون بر شمشیر پیروز مى‏شود، مردم تعجّب نکردند. حقیقت هم همین شد؛ خون بر شمشیر، پیروز گردید.
بنده یک وقت در سالها پیش، همین مطلب را در جلسه‏اى از جلسات براى جمعیتى عرض کردم - البته قبل از انقلاب - مثالى به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطى که مولوى در مثنوى ذکر مى‏کند.
یک نفر یک طوطى در خانه داشت - البته مَثَل است و این مَثَلها براى بیان حقایق است - زمانى مى‏خواست به سفر هند برود. با اهل و عیال خود که خداحافظى کرد، با آن طوطى هم وداع نمود. گفت من به هند مى‏روم و هند سرزمین توست. طوطى گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خویشها و دوستان من در آن‏جایند. آن‏جا بگو یکى از شما در منزل ماست. حالِ مرا براى آنها بیان کن و بگو که در قفس و در خانه ماست. چیز دیگرى از تو نمى‏خواهم.
او رفت، سفرش را طى کرد و به آن نقطه رسید. دید بله، طوطیهاى زیادى روى درختان نشسته‏اند. آنها را صدا کرد، گفت: اى طوطیهاى عزیز و سخنگو و خوب! من پیغامى براى شما دارم؛ یک نفر از شما در خانه ماست، وضعش هم خیلى خوب است. در قفس به سر مى‏برد، اما زندگى خیلى خوب و غذاى مناسب دارد او به شما سلام رسانده است.
تا آن تاجر این حرف را زد، یک وقت دید آن طوطیها که روى شاخه‏هاى درختان نشسته بودند، همه بال بال زدند و روى زمین افتادند. جلو رفت، دید مرده‏اند! خیلى متأسّف شد و گفت چرا من حرفى زدم که این همه حیوان - مثلاً پنج تا، ده تا طوطى - با شنیدن این حرف، جانشان را از دست دادند! اما گذشته بود و کارى نمى‏توانست بکند.

تاجر برگشت. وقتى به خانه خودش رسید، سراغ قفس طوطى رفت. گفت: پیغام تو را رساندم. گفت: چه جوابى دادند؟ گفت: تا پیغام تو را از من شنیدند، همه از بالاى درختان پر پر زدند، روى زمین افتادند و مردند!
تا این حرف از زبان تاجر بیرون آمد، یک وقت دید طوطى هم در قفس، پرپر زد و کف قفس افتاد و مرد! خیلى متأسّف و ناراحت شد. در قفس را باز کرد. طوطى مرده بود دیگر؛ نمى‏شد نگهش دارد. پایش را گرفت و آن را روى پشت بام، پرتاب کرد. تا پرتاب کرد، طوطى از وسط هوا بناى بال زدن گذاشت و بالاى دیوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزیز، خیلى ممنونم؛ تو خودت وسیله آزادى مرا فراهم کردى. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم و این درسى بود که آن طوطیها به من یاد دادند! آنها فهمیدند که من این‏جا در قفس، اسیر و زندانیم. با چه زبانى به من بگویند که چه کار باید بکنم تا نجات پیدا کنم؟ عملاً به من نشان دادند که باید این کار را بکنم، تا نجات یابم! - بمیر تا زنده شوى! - من پیغام آنها را از تو گرفتم و این درسى عملى بود که با فاصله مکانى، از آن منطقه به من رسید. من از آن درس استفاده کردم.
بنده آن روز - بیست‏وچند سال پیش - به برادران و خواهرانى که این حرف را مى‏شنیدند، گفتم: عزیزان من! امام حسین به چه زبانى بگوید که تکلیف شما چیست؟ شرایط، همان شرایط است؛ زندگى، همان نوع زندگى است؛ اسلام هم همان اسلام است. خوب؛ امام حسین به همه نسلها عملاً نشان داد. اگر یک کلمه حرف هم از امام حسین نقل نمى‏شد، ما باید مى‏فهمیدیم که تکلیفمان چیست.         
دانلود مطلب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد